تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید