من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟