هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم