قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت