الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...