علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست