من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد