مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار
برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار
ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
باز ما را چشمهای از اشک جاری دادهاند
روز و شب خاصیت ابر بهاری دادهاند
مدینه باز هوای خوشِ بهاری داشت
هوای تازۀ فصل بنفشهکاری داشت
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
از علم شود مرد خدا حقبینتر
عطر نفسش ز باغِ گل رنگینتر
آنان که به کار عشق، بودند استاد
کردند «ز دست دیده و دل فریاد»
هر چند دعای عاشقان پر دارد
زیباییِ پرواز کبوتر دارد
آنجا که سکوت مرگ و استبداد است
خون شهدا، رساترین فریاد است
سرچشمۀ فیض، آرزو کن به دعا
تحصیل امید و آبرو کن به دعا