مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در