میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست