بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟