قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟