بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟