ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟