آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟