رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟