تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين