«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين