غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد