شکست بغض تو را این غروب، میدانم
و خون گریست برای تو، خوب میدانم...
غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن
نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست