این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود