قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
کربلای عمر هرکس بیگمان خواهد رسید
روز عاشورای ما هم یک زمان خواهد رسید
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود