رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود