روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم