وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد