وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد