صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد