اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی