آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم