گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم