قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم