چون موج ز طوفان بلا برگشته
از کوچهٔ سرخ لالهها برگشته
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
اگرچه زخم به فرقش سه روز منزل داشت
علی جراحت سر را همیشه در دل داشت
گلخندهای که مهر به ماه خدا کند
از پای روز، حلقۀ شب را جدا کند
ای آنکه فراتر از حضور نوری!
با این همه کی ز دیدهام مستوری؟!
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم، قناری گنگیست در سرودن او
ﮔﻠﻮﯼ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﺸﻨﻪﺗﺮ ﻣﯽﮔﺸﺖ
ﭼﻮ ﺗﺎﻭﻟﯽ ﺯ ﻋﻄﺶ، ﺍﺯ ﺳﺮﺍﺏ ﺑﺮﻣﯽﮔﺸﺖ