من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
غریبم، جز تو میدانم رفیق و آشنایی نیست
صدایت میزند اندوه من، جز تو خدایی نیست
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
زندان تیره از نفسش روشنا شده
صد یاکریم گاه قنوتش رها شده
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید