هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی