بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم