ای بال و پر و پهنه و پرواز حسین
ای خون خدا خون سرافراز حسین
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
عید آمد و ما حواسمان تازه نشد
از اصل نشد اساسمان تازه نشد