گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو