تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ