با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی