لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
زمان چه بیهدف و ناگزیر در گذر است
زمان بدون شما یک دروغ معتبر است!