سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام