من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس