علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش