هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما