کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما