علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟