به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم