همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر