بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست