دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
یا ازلیَّ الظُّهور، یا ابدیَّ الخفا
نورُک فوقَ النَّظر، حُسنُک فوقَ الثنا
ما طائر قدسیم، نوا را نشناسیم
مرغ ملکوتیم، هوا را نشناسیم
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما